توی خیابون داشت رانندگی می کرد.
یه پیرزن داشت از خیابون رد می شد.
ماشین جلویی ترمز کرد.
حامد هم ترمز زد ولی روی برفها سر خورد ...
زد به ماشین جلویی...
دوتاشون اومدند پایین...
خودشو آماده کرده بود که چندتا فحش آبدار بشنوه و چند تا هم بذاره روش تحویل یارو بده که...
جلویی اومد پایین یه نگاهی به عقب ماشینش کرد دید یه خرده خورده و رفته تو!
نگاهی کرد و گفت عزیز ... بزرگوار بیشتر مراقب باش.. همین طوری که داشت این جملات رو می گفت لبخندی روی لبهاش بود که آرامش می داد هم به خودش هم به دیگران
گفت ببین چی کار کردی؟! و یهو زد زیر خنده.... اینم قسمت امروز ما خدایا شکرت...
همه جمع شده بودند فکر کردند حالا دعوا می شه و افسر میاد و ...
داشتند با هم پچ پچ می کردند و هرکسی نظر می داد:
-آقا تو مقصری! مگه ندیدی داره میاد!
- نه آقا تقصیر شما است که از عقب زدی...
اما همون لبخند، حامد رو آروم کرد و توی این هوای سرد آتیش دعوا رو خاموش کرد.
اومد جلو... با حامد دست داد وقتی دید دستاش گرمه باهاش دست و رو بوسی کرد و ...
- اسم من علیه... امری ندارین خدانگهدار...
- آخه اینطوری که نمیشه .. تقصیر من بود...
- یا علی...
مردم هنوز داشتند مقصر رو تعیین می کردند که اون دو تا از هم جدا شدند و رفتند...
تصادف برفی چهارشنبه 92/10/18ساعت 9:13 عصر
مطلب بعدی :
در آمد