سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
وصیت نامه شهدا

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :2
کل بازدید :47765
تعداد کل یاد داشت ها : 55
آخرین بازدید : 103/9/12    ساعت : 12:48 ص
امکانات دیگر
شعر: برف     

برف
این روزها که هوا برفیه و همه جا سفیده کمی هم حواسمونو جمع کنیم که قلبمون رو هم سفید کنیم و از آلودگی هوای نفس پاک کنیم.
راستی موقع بارش باران وقت استجابت دعاست، موقع بارش برف چه طور؟دعا کردیم؟ اصلا اهل دعا هستیم؟

خدایا این همه برف اومده دعای من رو مستجاب می کنی؟
آیا حالا هم وقت استجابت دعا هست؟


تو پای به راه عشق نه هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت

برف
هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف
مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوه هاست نهان در میان برف
در بند کرد روی زمین را چو زال زر
بهمن به دست لشکر گیتی ستان برف
از نان و جامه خلق غنی گشتی ار بدی
از آرد یا ز پنبه تن نا توان برف
وقتی چنین نشاط کسی را مسلم است
کاسباب عیش دارد اندر زمان برف
آن را که پوشش و می و خرگاه و اتش است
وقت صبوح مژده دهد بر نشان برف
نه همچو من که هر نفس از باد زمهریر
پیغام های سرد دهد بر زبان برف
این ابیات بخشی از شعر کمال الدین اصفهانی است که دل پری از سرمای برف زمستانی داشته و خب زمان اون هم که گاز کشی نبوده لابد خیلی سرما کشیده و سرمای سفتی خورده! حق داشته که خوشحال نباشه!




برچسب ها : شعر  ,
      
شعر: خسته از کسب و کار (طنز)     

شبی چو خسته ز سختی کسب و کار شدم

به حال زار سوی خانه رهسپار شدم

رسیده و نرسیده کنار سفره ی شام

 به مثل آدم در حال احتضار شدم

به خواب رفتم و در خواب هم ز بخت سیاه

روان به جانب بازار بهر کار شدم

چو پا به عرصه ی بازار شهر بنهادم

به کار عرضه ی پوند و ین و دلار شدم

نجات یافتم از شر این موتور گازی

به مرکبان چنین و چنان سوار شدم

سفر به داخل و خارج روال کارم گشت

رفیق و یار صمیمی شهردار شدم

چو در صدی ز درآمد نصیب او می گشت

دو روزه مالک املاک بی شمار شدم

ولی ستاره ی بختم افول کرد آن شب

چو دوست گفت که از کار برکنار شدم

مرا شبانه گرفتند و با غل و زنجیر

به حبس برده و هم بند شهردار شدم

بگشت تیره و تاریک در دلم دنیا

میان سلسله در فکر انتحار شدم

طناب دار چو انداختم به گردن خویش

ز خواب جستم و فارغ ز گیر و دار شدم

((بقا)) گرسنه ببیند به خواب نان و کباب

ولی کباب من از دست روزگار شدم




برچسب ها : شعر  ,