سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
وصیت نامه شهدا

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :2
کل بازدید :47766
تعداد کل یاد داشت ها : 55
آخرین بازدید : 103/9/12    ساعت : 12:50 ص
امکانات دیگر
مذاکره با شیطان     

مذاکره

مذاکره با شیطان

مذاکره یعنی گفت و گوی دو طرفه. یعنی من بگویم و دیگری هم بگوید، من بشنوم و دیگری هم بشنود. مسلما وقتی گفت و گو موثر است که تاثیری بر دو طرف داشته باشد و الا بیهوده است. حال اگر ما با دلایل قطعی به این نتیجه رسیدیم که شخص یا گروهی در هر نوع ارتباط با ما هدفی جز دشمنی ندارد و اساسا ماهیت تشکیلات او مخالفت با ارزشهای ماست گفت و گوی صادقانه با او چه نتیجه ای می تواند به دنبال داشته باشد؟

اگر دانستیم که شخص یا گروهی با آرمانهای ما و اعتقادات ما و اساسا هویت ما دشمن است و از هر تلاشی برای محو و نابودی آنها کوتاهی نمی کند آیا می توان یکی از حالات نتیجه ی مذاکره با او را برد برد تصور کرد؟

امام خمینی رهبر مکتب ما فرمودند: آمریکا شیطان بزرگ است.

این یعنی آنکه تمام خصوصیاتی که شیطان را شیطان کرده به طور تمام و کمال در آمریکا جلوه گر است.

قرآن کریم می فرماید:

1-     در آیه 22 سوره اعراف می فرماید:شیطان برای شما دشمنی آشکار است.

2-    در آیه 13 سوره اعراف خدا به شیطان می فرماید:(ای شیطان)بیرون رو، که تو از افراد پست و کوچکى! و در آیه ی 76 سوره نساء می فرماید: (و از آنها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است.

3-   در آیه 16 سوره اعراف شیطان به خدا می گوید: پس به سبب آنکه مرا فریفتى، حتماً براى (انحرافِ) آنان، بر [سر] راه راست تو، خواهم نشست.

4-     در آیه ی 27 سوره ی اعراف می فرماید: در واقع ما شیطان‏ها را سرپرست کسانى قرار دادیم که ایمان نمى‏آورند.

اگر سخن امام را صغری بگیریم و آیات قرآن را کبری بگیریم نتایج زیر حاصل می شود:

1-     آمریکا برای ما دشمنی آشکار است.پس چرا باید با دشمن آشکار خود که هیچ نشانه ای از آدم شدن در او نیست خوشبین شویم.(همچنانکه امام فرمودند:تا امریکا آدم نشود با او رابطه بر قرار نمی کنیم.)

2-    آمریکا پست و کوچک است و نقشه و قدرتش ضعیف است.

پس نباید از او ترسی به دل راه داد لذا امام فرمودند: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.

پس نخواهیم که با رفاقت با او ارزش پیدا کنیم و بزرگ شویم.بلکه در صدد رفاقت و دوستی با کسانی برآییم که از نطر قرآن بزرگ اند:إِنَّ أَکْرَمَکُمْ‏ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم‏. 13 حجرات(گرامى‏ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.)

پس بهترین راه کمک به جبهه ی اسلام و مقاومت است که قرآن کریم می فرماید: َ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ‏ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیما. آیه 95 سوره ی نساء(خداوند، مجاهدانى را که با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [ترک‏کنندگان جهاد] برترى مهمّى بخشیده‏.)

3-   آمریکا در صدد انحراف ایران اسلامی از اهداف الهی است.

4-     آمریکا دوست و سرپرست کسانی است که ایمان ندارند.

پس کسانی که ادعای ایمان کرده و با آمریکا طرح دوستی می ریزند و در دلشان قند آب می کنند، نامه ی فدایت شوم به اربابشان ننویسند که حاصل این کار معلوم شدن دم خروسشان است و لو رفتن ماهیت نفاقشان.

بله! اگر واقعا این مذاکره یک تاکتیک است و به قول حضرت آقا یک نرمش قهرمانانه است بحث دیگری است و البته آن وقت دیگر نباید توقع داشت مذاکرات به ثمر برسد و از ناکام ماندن مذاکرات ژنو و ... تعجب کرد و گفت و گو گذاشت که چرا مذاکرات به ثمر نرسید و این بار چه کسی به چه کسی تلفن زد و ...و آن وقت باید هدف از مذاکره را چیز دیگری مثل ایجاد زمان باری نیروهای داخلی و ... تعریف کرد. و الا اگر مذاکرات خیانت باشد و قرار باشد ما از منافع خود چشم پوشی کنیم تا اعتماد سازی شود  قابل بخشش نیست و هیچ وقت نه ما به آنها اعتماد می کنیم و نه آنها به ما، چون جنگ ما جنگ ارزشهاست و هیچ کدام هم حاضر به کوتاه آمدن نیستیم.

امام خمینی(رحمه الله علیه) فرموده اند:

ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم ما چى بودیم، ما در تاریخ چه بودیم، چه هستیم، چه داریم، تا اینها را نفهمیم، استقلال نمى‏توانیم پیدا کنیم. تا فکر شما مستقل نباشد، کشور شما مستقل نمى‏شود. بروید دنبال اینکه فکرتان را مستقل کنید. دانشگاهها بروند دنبال اینکه جوانهاى ما را مستقل بجا بیاورند، تربیت کنند که بفهمند خودشان یک فرهنگ دارند؛ یک فرهنگ بزرگ دارند. بفهمند فرهنگ از اینجا صادر شده است به خارج. بفهمند که ما هم یک چیزى در عالم هستیم؛ و ما خودمان مى‏خواهیم خودمان را اداره کنیم، باید این طور تربیت بشود حالا، باید تصفیه بشود از این مغزهاى پوسیده‏اى که عاشق امریکا هستند و عاشق غرب هستند، باید تصفیه بشود از این موجودات. باید ادارات ما تصفیه بشود از آن خائنهایى که الآن هم به نفع رژیم سابق یا کم عمل مى‏کنند، یا عمل نمى‏کنند، یا ضدش را عمل مى‏کنند. تصفیه مى‏خواهد این مملکت، و البته تصفیه وقت مى‏خواهد، باید بشود، اما یکدفعه نمى‏شود.[1]

می گویند روباهی دید که شترها چقدر خوشبخت اند که دنیا را از بالا می بینند لذا به شتری گفت لطفا دم مرا به دم خود ببند تا من هم دنیا را از بالا ببینم.شتر هم قبول کرد. روباه دنیا را از بالا می دید و لذت می برد ولی فضولات شتر هم گاه و بی گاه بر سر و صورت او می ریخت.

حکایت ارتباط آمریکا با دیگران نیز همین است . و در مکتب ابا عبدالله(علیه السلام)این منطق به شدت رد می شود: هیهات منا الذله!

 



[1]- صحیفه امام، ج‏10، ص: 392، نرم افزار نور




      
حکایت حوض سلطان     

گویند روزی محمد شاه قاجار به وزیرش گفت:

به نظر تو این حوض رو به روی عمارت چند کاسه آب می گیرد؟

وزیر که نمی دانست در جواب این سوال مسخره چه باید بگوید، گفت: قربان من سواد کافی برای این مطلب ندارم، بهتر است موضوع را با یکی از اهل علم مطرح کنید.

طلبه ی فاضلی را آوردند و سلطان سوال را از او پرسید:

به نظر تو این حوض رو به روی عمارت چند کاسه آب می گیرد؟

طلبه گفت:

بستگی دارد کاسه چه اندازه باشد، اگر به اندازه ی تمام حوض باشد یک کاسه، اگر به اندازه ی نصف حوض باشد دو کاسه، اگر به اندزاه ی ثلث حوض باشد سه کاسه ...

طلبه داشت ادامه می داد که شاه گفت:

دیگر بس است باقی را خودم فهمیدم!



      
استخاره     

اهمیّت استخاره وآداب آن
بسیار مى شود که انسان براى انجام کار مهمّى متحیّر و سرگردان مى شود و مطالعه درباره جوانب آن، رفع تحیّر از او نمى کند; با افراد آگاه مشورت مى کند، ولى آنها نیز نظرات مختلفى دارند، و او همچنان در کار خود سرگردان مى ماند و اگر این سرگردانى ادامه یابد خسارت هاى سنگینى دامن گیر او خواهد شد. در این گونه موارد، دستور استخاره داده شده است که انسان طبق آداب ساده اى با خداوند بزرگ - به وسیله قرآن مجید، یا تسبیح و مانند آن - مشورت کند و از ذات پاکش هدایت و راهنمایى به آنچه خیر و صلاح اوست، بطلبد; به یقین خداوند نیز او را ـ طبق روایات صریحى که داریم ـ راهنمایى خواهد کرد.
استخاره، نه تنها انسان را از حال تحیّر و سرگردانى - که بدترین حالات است و مایه تلف شدن وقت و نیروى اوست - نجات مى بخشد، و او را با اراده و تصمیم قوى و گام هاى استوار به سوى مقصد به حرکت وا مى دارد; بلکه واقعاً نیز راهنما و راهگشا به سوى خیرات است و این حقیقتى است که در روایات اسلامى وارد شده، و ما خود بارها و بارها آزموده ایم که استخاره ها گوئى معجزه مى کند.
گاه انسان براى کارى استخاره مى کند و مطابق آن، به سوى آن کار مى رود و ظاهراً نتیجه اى نمى گیرد; امّا بعد از ماه ها، یا سال ها، رمز عجیب آن استخاره را درمى یابد. به هر حال، استخاره را با پیشگویى نباید اشتباه گرفت; بلکه استخاره خیر و صلاح کار را از طریق درخواست از خداوند، به انسان نشان مى دهد.

نکته:
دو چیز را به هنگام استخاره نباید فراموش کرد:
1ـ استخاره منحصر به جایى است که مثبت یا منفى بودن کار بر انسان روشن نباشد، و با تفکّر و اندیشه، و حتّى با مشورت کردن با افراد خبره و صاحب نظر نیز روشن نشود; این جا، جاى استخاره است و در غیر این صورت استخاره کردن، اشتباه است.
2ـ از استخاره هاى مکرّر در یک چیز باید پرهیز کرد (مگر این که فاصله قابل توجّهى بشود و یا این که شرایط تغییر کند.) در استخاره هاى مکرّر، همان استخاره اوّل معتبر است و بقیّه اعتبارى ندارد.
باید انسان بعد از استخاره - با شرایطى که در بالا گفته شد - تردید نکند و به دنبال آن به راه بیفتد و از خدا خیر و صلاح خویش را بطلبد و بر ذات پاک او توکّل کند، و مطمئن باشد نتیجه خواهد گرفت.

منبع: سایت حضرت آیت الله مکارم شیرازی



      
از هند آمده ام     

از محمد بن محمد عامرى، از ابى سعید غانم هندى گوید: من در شهر هند، معروف به کشمیر داخلى بودم و اصحاب و شاگردانى داشتم که چهل تن کرسى‏نشینان دست راست پادشاه بودند، همه، چهار کتاب مهم: تورات، انجیل، زبور و صحف ابراهیم را خوانده بودند، ما قاضیان مردم بودیم و فقیه دینى آنان، در حلال و حرام براى مردم فتوى مى‏دادیم و همه مردم رو به ما داشتند، از پادشاه و پائین‏ تر، در میان ما رسول خدا (ص) مورد گفتگو شد، گفتم: این پیغمبرى که در این کتب نامبرده شده، وضعش بر ما نهان است و باید از او بررسى کنیم و دنبال او برویم، همه یک رأى و متفق شدند که من بیرون شوم و براى آنها جستجو کنم، من با پول بسیارى، بیرون آمدم و 12 ماه راه  نوردیدم  تا به کابُل رسیدم و مردمى ترک سر راه بر من گرفتند و پولهاى مرا بردند و چند زخم سخت برداشتم و به شهر کابُل افتادم و پادشاه آنجا، چون بر کار من مطلع شد، مرا به شهر بلخ فرستاد و حاکم آن، در آن زمان داود بن عباس بن ابى اسود بود، گزارش من به او رسید و دانست که من به جستجوى پیغمبر از هند آمدم و فارسى یاد گرفتم و با فقهاء و دانشمندان دینى مباحثه کردم. 

 

داود بن عباس مرا در مجلس خود خواست و فقهاء را گرد آورد و با من بحث کردند و من به آنها اعلام کردم که از شهر خود در آمدم و دنبال این پیغمبرى مى‏گردم که او را در کتب یافتم، گفتند: او کیست و نامش چیست؟ گفتم: محمد نام او است، گفتند: 

 

او پیغمبر ما است که مى‏جوئى، من از احکام او پرسیدم، پس به من اعلام کردند.

 

من گفتم به آنها که: مى‏دانم محمد (ص) پیغمبر ما است ولى‏ این شخص را نمى‏دانم که او است یا نه، محل او را به من بنمائید تا نزد او بروم و از نشانه‏ ها و علائمى که براى او نزد من است باز پرسم، اگر همان سرور من است که او را مى‏جویم به او ایمان مى‏آورم، گفتند: خودش از دنیا رفته، گفتم: وصى و خلیفه او کیست؟

 

گفتند: ابو بکر، گفتم: نامش را بگوئید، این که کنیه او است؟

 

گفتند: عبد الله بن عثمان و نسبت او را تا قریش بر شمردند، گفتم: این مقصود من نیست که مى‏جویم، آنکه من مى‏جویم، خلیفه او، برادر دینى و پسر عمّ نژادى و شوهر دختر و پدر اولاد او است، این پیغمبر، در روى زمین نژادى ندارد جز از فرزندان این مردى که جانشین او است. گوید: همه به من پریدند و گفتند: ایها الامیر، این مرد از شرک بیرون نشده و به کفر گرائیده، این خونش حلال است، به آنها گفتم: اى مردم، من مردى هستم و به کیشى چسبیده ‏ام و از آن جدا نشوم تا درست‏ تر از آن را بدانم، من وصف این مرد را در کتابهائى که خدا بر پیغمبرانش فرو فرستاده دیده‏ ام و همانا از بلاد هند بدر آمده‏ ام و از مقامى که داشتم، دست برداشتم در جستجوى او و چون از وضع پیغمبر شما بازرسى کردم که شما یاد کردید. آن پیغمبرى نبود که در کتب الهیه توصیف شده، از من دست بدارید، حاکم نزد مردى فرستاد به نام حسین بن اشکیب، او را خواست و گفت: تو با این مرد هندى مناظره کن، حسین به او گفت: أصلحک الله، فقهاء و دانشمندان خدمت شما هستند و آنها داناتر و بیناترند به مناظره. در پاسخش گفت: چنانچه مى‏گویم تو با او مناظره کن و با او تنها باش و به او مهرورزى کن، حسین ابن اشکیب پس از گفتگوى با او گفت: به راستى همان را که مى‏جوئى همین پیغمبرى‏ است که اینها برایت وصف کرده‏ اند ولى حقیقت در باره جانشین او چنین نیست که اینان گفته‏ اند، این پیمبر، محمد بن عبد الله بن عبد المطلب است و وصى او هم على بن ابى طالب بن عبد المطلب است و هم او شوهر فاطمه، دختر محمد (ص) است و پدر حسن و حسین دو سبط محمد (ص).

 

غانم ابو سعید گوید: گفتم: الله اکبر، همین است که مى‏جستم و نزد داود بن عباس برگشتم و گفتم: ایها الامیر، آنچه را مى‏جستم یافتم و من گواهم که‏ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏ و گواهم که محمد (ص) رسول خدا است، گوید: او هم به من نیکى کرد و صله داد و به حسین گفت: از او دلجوئى کن.

 

گوید: من نزد او مى‏رفتم تا به او انس گرفتم و او هر چه را بدان نیازمند بودم از نماز و روزه و واجبات به من فهمانید، گوید: به او گفتم: ما در کتب خود مى‏خوانیم که محمد (ص)، پایان پیغمبران است و پس از او پیغمبرى نیست و کار دین پس از وى با وصى او است و با وارث و جانشین پس از او و سپس به وصى پس از وصى و پیوسته امر خدا در نسل آنها جارى است تا دنیا به سر آید، وصى وصى محمد کیست؟ گفت: حسن، پس از او حسین، دو پسر محمد (ص) و سپس اوصیاء را شمرد تا رسید به صاحب الزمان (ع) و سپس بدان چه رخ داده بود در باره امام قائم به من اطلاع داد و براى من مقصدى نبود جز جستجوى از ناحیه امام قائم (ع)، ابو سعید به قم آمد و با اصحاب ما بر جاى نشست تا سال 264 و با آنها رفت تا رسید به بغداد و یک رفیقى هم از اهل سند که همکیش او بود با وى همراه بود.

 

راوى گوید: غانم برایم باز گفت که: برخى اخلاق رفیق‏ خود را زشت دانستم و او را ترک گفتم و بیرون شدم تا رسیدم به عباسیه (دهى بوده در نهر شاهى) و براى نماز آماده مى‏شدم و ایستاده بودم و در مقصدى که دنبالش آمدم، اندیشه مى‏کردم به ناگاه یک ناشناسى آمد و به من گفت: تو فلانى هستى؟ نام هندى او را برد، گفتم: آرى، او گفت: مولاى خود را پاسخ گو. با او رفتم و پیوسته از راهى به راهى مرا برد تا به خانه و بستانى در آمد و به ناگاه دیدم آن حضرت نشسته و به من فرمود: به زبان هندى که خوش آمدى اى فلان! فلان و فلان را در چه حالى گذاشتى تا چهل کس همکاران مرا نامبرد و از هر کدام آنها احوال پرسید.

 

و سپس آنچه را ما در باره آن گفتگو کرده بودیم به من گزارش داد و این همه را به زبان هندى سخن گفت، سپس گفت:

 

خواستى با قُمّیها به حج بروى؟ گفتم: آرى اى آقاى من، فرمود: با آنها به حج مرو امساله را برگرد و سال آینده به حج برو، سپس کیسه پولى که جلوش بود براى من انداخت و فرمود: این را هزینه خود ساز و در بغداد نزد فلانى، نام او را برد، مرو و او را از چیزى مطلع مکن، و با ما به بلد برگشت (این جمله از کلام عامرى است- از مجلسى ره).

 

سپس پاره گشایش‏ها (یعنى از معنویات مانند ملاقات امام و غیره- از مجلسى ره) براى ما رخ داد (برخى پیکهاى حجاج به ما برخوردند- بعض الفیوج- تصحیح مجلسى ره) و به ما خبر دادند که یاران ما از عقبه برگشتند و به حج نتوانستند بروند و ابو سعید به خراسان رفت و در سال آینده به حج رفت و از طرف خراسان براى ما هدیه‏ اى فرستاد و مدتى در خراسان اقامت کرد و سپس وفات کرد، رحمه الله.

 

أصول الکافی ، ترجمه کمره ‏اى، ج‏3، ص: 523

 


 




      
هدف خلقت2     

هدف خلقت

بسم الله الرحمن الرحیم

هدف خلقت

(از بحثهای آیت الله مهدوی)

1-معرفت 

امام علی (ع): من عرف نفسه فقد عرف ربّه.

هرکه خود را بشناسد خدای خود را شناخته است.

بهترین راه خداشناسی امام شناسی است: بنا عُرِف الله و بنا عُبِد الله.

به واسطه ی ما خدا شناخته می شود و عبادت می شود.

فقال له(امام حسین)«علیه السلام» رجلٌ: یابن رسول الله بابی انت و امّی فما معرفة الله؟

قال: معرفة کلّ اهل زمانٍ امامهم الذی تجب علیهم طاعته.

کسی به امام حسین (ع) عرض کرد: ای پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدایت! معرفت خدا چیست؟

امام فرمودند: اینکه مردم امام زمان خود را که اطاعتش برآنان واجب است را بشناسند.


امّا آیا شناخت خداوند امکان دارد؟

چون خداوند بی نهایت است و ما محدودیم پس شناخت کامل او امکان ندارد و به طریق اولی کشف چگونگی عبادت او بر ما مخلوقات ناممکن است.

لذا رسول اکرم می فرماید: ماعبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک. که در واقع جمله ی دوم تعلیل جمله ی اول است.

یعنی :آنگونه که سزاوار بود تو را عبادت نکردم  و آنگونه که سزاوار بود تو را نشناختم.

«عنقا شکار کس نشود دام باز گیر»

پس ناچار لازم است تا خود خداوند کریم از فضل بی نهایت خود به ما عنایت کند و هم شمه ای از اسماء و صفات خود بگوید و هم راه و روش عبادت خود را بر بندگانش بنماید.

ادامه دارد



      
   1   2      >