سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
وصیت نامه شهدا

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :5
کل بازدید :47652
تعداد کل یاد داشت ها : 55
آخرین بازدید : 103/9/10    ساعت : 12:27 ص
امکانات دیگر
حکایت: ناز نکن!     

زن و مردی در جزیره ای تنها بودند.

مرد برای شکار رفت بیرون. وقتی برگشت در زد.

زنش گفت: کیه؟

مرد که خسته شده بود گفت: اینقدر ناز نکن آخه غیر از من دیگه کی می تونه باشه؟



      
حکایت: خنده ی تاریخی     

 

گویند: شخصی هیچ وقت نمی خندید. یکبار خندید لبش ترک خورد!

 



      
حکایت: ترمز     

اولی ترمز ماشینش برید و زد به جلویی.

بعد از پیاده شدن و معذرت خواهی گفت: ترمز بریدم. دومی هم بخشید.

دوباره که سوار شدند اولی حواسش نبود ترمز نداره دوباره گاز داد و زد به جلویی!

سرش رو از ماشین آورد بیرون و گفت: چیزی نشده داداش منم! برو!



      
حکایت: خبر مرگ     

اولی می خواست خبر مرگ پدر دومی را بدهد.

به او گفت: ماشین رفت  روی دست بابات!

دومی کمی هول کرد و گفت: خب دیگه چیزیش نشده؟ سالمه؟

اولی گفت: نه فقط دستش زیر سرش بود!



      
<      1   2   3   4   5   >>   >