زن و مردی در جزیره ای تنها بودند.
مرد برای شکار رفت بیرون. وقتی برگشت در زد.
زنش گفت: کیه؟
مرد که خسته شده بود گفت: اینقدر ناز نکن آخه غیر از من دیگه کی می تونه باشه؟
زن و مردی در جزیره ای تنها بودند.
مرد برای شکار رفت بیرون. وقتی برگشت در زد.
زنش گفت: کیه؟
مرد که خسته شده بود گفت: اینقدر ناز نکن آخه غیر از من دیگه کی می تونه باشه؟
گویند: شخصی هیچ وقت نمی خندید. یکبار خندید لبش ترک خورد!
اولی ترمز ماشینش برید و زد به جلویی.
بعد از پیاده شدن و معذرت خواهی گفت: ترمز بریدم. دومی هم بخشید.
دوباره که سوار شدند اولی حواسش نبود ترمز نداره دوباره گاز داد و زد به جلویی!
سرش رو از ماشین آورد بیرون و گفت: چیزی نشده داداش منم! برو!
اولی می خواست خبر مرگ پدر دومی را بدهد.
به او گفت: ماشین رفت روی دست بابات!
دومی کمی هول کرد و گفت: خب دیگه چیزیش نشده؟ سالمه؟
اولی گفت: نه فقط دستش زیر سرش بود!