سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
وصیت نامه شهدا

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :41
بازدید دیروز :3
کل بازدید :47483
تعداد کل یاد داشت ها : 55
آخرین بازدید : 103/7/7    ساعت : 2:57 ص
امکانات دیگر
شعر: برف     

برف
این روزها که هوا برفیه و همه جا سفیده کمی هم حواسمونو جمع کنیم که قلبمون رو هم سفید کنیم و از آلودگی هوای نفس پاک کنیم.
راستی موقع بارش باران وقت استجابت دعاست، موقع بارش برف چه طور؟دعا کردیم؟ اصلا اهل دعا هستیم؟

خدایا این همه برف اومده دعای من رو مستجاب می کنی؟
آیا حالا هم وقت استجابت دعا هست؟


تو پای به راه عشق نه هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت

برف
هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف
مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوه هاست نهان در میان برف
در بند کرد روی زمین را چو زال زر
بهمن به دست لشکر گیتی ستان برف
از نان و جامه خلق غنی گشتی ار بدی
از آرد یا ز پنبه تن نا توان برف
وقتی چنین نشاط کسی را مسلم است
کاسباب عیش دارد اندر زمان برف
آن را که پوشش و می و خرگاه و اتش است
وقت صبوح مژده دهد بر نشان برف
نه همچو من که هر نفس از باد زمهریر
پیغام های سرد دهد بر زبان برف
این ابیات بخشی از شعر کمال الدین اصفهانی است که دل پری از سرمای برف زمستانی داشته و خب زمان اون هم که گاز کشی نبوده لابد خیلی سرما کشیده و سرمای سفتی خورده! حق داشته که خوشحال نباشه!




برچسب ها : شعر  ,
      
حکایت: لذت بخشش     

عربی شتری گم کرده بود.

فریاد می زد و می گفت: هرکه اشتر مرا بیابد به او دو اشتر مژدگانی خواهم داد.

گفتند: دو اشتر می دهی که یکی به دست آوری؟

گفت: شما لذت یافتن و بخشیدن را نچشیده اید!

کتاب لطیفه های اسلامی،مهدی مسائلی

 

به راستی گاهی لذت های معنوی برای کسانی که از آنها بهره ای ندارند قابل درک نیست.

بیخود نبوده که دانشمندان وقتی موفق به حل مساله ای علمی می شده اند از خود بیخود شده و بالا و پایین می پریدند و فریاد می زدند که : این الملوک؟!

یعنی کجایند پادشاهان تا ببینند لذت پادشاهی بیشتر است یا این لذتی که من می برم؟!




برچسب ها : حکایت  ,
      
شعر: خسته از کسب و کار (طنز)     

شبی چو خسته ز سختی کسب و کار شدم

به حال زار سوی خانه رهسپار شدم

رسیده و نرسیده کنار سفره ی شام

 به مثل آدم در حال احتضار شدم

به خواب رفتم و در خواب هم ز بخت سیاه

روان به جانب بازار بهر کار شدم

چو پا به عرصه ی بازار شهر بنهادم

به کار عرضه ی پوند و ین و دلار شدم

نجات یافتم از شر این موتور گازی

به مرکبان چنین و چنان سوار شدم

سفر به داخل و خارج روال کارم گشت

رفیق و یار صمیمی شهردار شدم

چو در صدی ز درآمد نصیب او می گشت

دو روزه مالک املاک بی شمار شدم

ولی ستاره ی بختم افول کرد آن شب

چو دوست گفت که از کار برکنار شدم

مرا شبانه گرفتند و با غل و زنجیر

به حبس برده و هم بند شهردار شدم

بگشت تیره و تاریک در دلم دنیا

میان سلسله در فکر انتحار شدم

طناب دار چو انداختم به گردن خویش

ز خواب جستم و فارغ ز گیر و دار شدم

((بقا)) گرسنه ببیند به خواب نان و کباب

ولی کباب من از دست روزگار شدم




برچسب ها : شعر  ,
      
اجتهاد صحابه     


شبهه ای که امروزه مطرح می شود این است که خلفای صدر اسلام که به اهل بیت ظلم کردند مجتهد بودند و اجتهاد کردند و حتی اگر خطا کرده باشند نزد خدا معذورند و نباید از آنان بیزاری جست و آنان را لعن کرد.

جواب: در مقابل نص نباید اجتهاد کرد. مطلب زیر توضیح این جمله است.

«اجتهاد در مقابل نصّ»- که یک اصطلاح اصولى(اصول فقه) است-، یعنى مقدّم داشتن نظر شخصى، بر فرمان صریح خداوند عالم و پیغمبر اکرم- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-!

 «نصّ»، یعنى گفتار صریح خداوند (قرآن مجید) و سخنان روشن پیغمبر است که توسط راویان اخبار و أحادیث، به ما رسیده و محدّثان بزرگ اسلامى- اعمّ از شیعه و سنّى- در منابع معتبر خود، آورده‏اند.

 «اجتهاد» نیز در اصطلاح به معناى اعمال رأى و استنباط حکم است، ولى‏ این اجتهاد، در صورتى براى مجتهد و افراد مطّلع اسلامى، مجاز  است که طبق کتاب و سنّت باشد، و نظر مجتهد از این دو منبع سرشار سرچشمه بگیرد، و در جهت مخالف نصّ صریح آن نباشد.

بنابراین، کسى که در مقابل نصّ، اجتهاد مى‏کند، در حقیقت مى‏گوید:

 «خداوند و پیغمبر براى خود نظرى دارند و من هم نظرى!!». در صورتى که ما به حکم قرآن در اسلام وظیفه داریم همه جا مطیع امر خدا و فرمان پیغمبر باشیم، و معتقدیم که هرگونه نظر مخالف، در برابر فرمان خدا و پیغمبر، معصیت و بدعت و به کلّى از درجه اعتبار ساقط است‏.

سید عبد الحسین شرف الدین ،اجتهاد در مقابل نص، ص:9و 10، ترجمه ی استاد علی دوانی






برچسب ها : دینی  ,
      
در راه شام(سفرنامه ی سوریه)     


بسم الله  الرحمن الرحیم

مدتها بود که عشق زیارت مرقد مطهر حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما بی قرارم نموده بود چون به دلم وعده داده بودم که به زودی به سفر سوریه خواهم رفت.

امروز دوم آبان1375 است. ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم و پس از نماز کم کم بچه ها را بیدار کردم و آماده ی سفر شدم. البته این اولین سفر خارجی من است و تنها مسافرت می کنم. عیالم نمی توانست بیاید و من از اینکه بدون او می رفتم و از او خداحافظی می کردم خیلی ناراحت بودم. گاهی به خودم می گفتم که صرف نظر کنم و مسافرت را به بعد موکول کنم اما او می گفت که نه برو و معلوم نیست که دیگر چه وقت قسمت و تقدیر اینطور اقتضا کند.

به هر حال هر طور بود ساعت 6 دوستان دنبال من آمدند و من هم که لباس پوشیده و ساک مسافرت را هم که همسرم آماده کرده بود برداشتم و خداحافظی کرده و حرکت کردیم.

ساعت 6 و 30 دقیقه ی صبح بود و هوا کاملا روشن بود که به فرودگاه شهید بهشتی اصفهان رسیدیم و چون به صورت کاروانی بودیم حدود 2 ساعت در محوطه ی فرودگاه معطل شدیم تا کم کم ما را به داخل سالن فرودگاه راهنمایی کردند. من که نتوانسته بودم با چند نفر از بستگان خداحافظی کنم تلفنی پیدا کردم و چند تلفن زدم و از آنان خداحافظی کردم. نمی دانم چرا با هرکس که می خواستم خداحافظی کنم همینکه می گفتند التماس دعا و یا اینکه ما را موقع زیارت حضرت زینب یا حضرت رقیه سلام الله علیها فراموش نکن بغض گلویم را می گرفت.

ساعت از 10 گذشته بود که از بلندگوی فرودگاه اعلام کردند که آماده ی سوار شدن هواپیما شوید. اتوبوسی آمد سوار شدیم و ما را تاپای پله های هواپیما برد. کم کم سوار شدیم و جای خود را پیدا کرده و نشستیم.

در ساعت 10و 45 دقیقه هواپیما به پرواز در آمد من برای اولین بار بود که سوار هواپیما می شدم ، برایم خیلی لذت بخش بود که از بالای ابرها آسمان را نگاه می کردم. از آنجا هرچه به آسمان نگاه کنی کوچکترین ابری بالای سرت دیده نمی شود بلکه همه ی ابرها زیر هواپیما و با فاصله ی زیاد خودنمایی می کنند. آنجا که ابرها زیادترند اصلا زمین دیده نمی شود و انسان به عظمت و قدرت خدا پی می برد. معمولا مردم روی زمین فکر می کنند که خورشید پشت ابر است ولی بالای ابرها که می رسیم می بینیم که ابرها خیلی به زمین نزدیک اند و خورشید همچنان جای خود را دارد.

جاهایی که ابرها به صورت لکه های پراکنده در زیر پای ما دیده می شد سایه ی آنها روی زمین خیلی دیدنی بود و به صورت لکه هایی سیاه و سفید یعنی تیره و روشن دیده می شد. از کنار پنجره ی هواپیما بیرون را نگاه می کردم و به عظمت پروردگار می اندیشیدم. حدود سه ساعت در آسمان بودیم که کم کم از ارتفاع پرواز هواپیما کاسته شد و زمین رفته رفته بهتر دیده می شد و به ما گفته شد که آماده برای فرود باشید.

دیدن زمین و ابرها و دریا و کوهها از بالای ارتفاع سه هزار پایی دیدنی و لذت بخش بود.

در ساعت 3 بعد از ظهر در فرودگاه دمشق هواپیما به زمین نشست. از هواپیما خارج شدیم. پائین هواپیما دو دستگاه اتوبوس ایستاده بود، ما سوار شدیم و به سالن گمرک فرودگاه آمدیم. آنجا هرکس ساک و اثاث شخصی خود را تحویل می گرفت و از فرودگاه خارج می شد. ما چون به صورت کاروانی آمده بودیم دو دستگاه اتوبوس خارج از فرودگاه منتظر ما بود . پس از سوار شدن به اتوبوس ها ما را به هتل محل اقامتمان بردند. به شهر دمشق که وارد شدیم به یاد تهران چند سال پیش افتادم. دستفروش ها در اطراف خیابان ها پراکنده بودند زنهای بی حجاب از هر طرف خود نمایی می کردند و ما که مدتی در جمهوری اسلامی بعد از انقلاب زندگی کرده بودیم برایمان بسیار زننده و سبک جلوه می کرد.

به هر حال بعد از اینکه در هتل ساکن شدیم. پس از کمی استراحت حدود ساعت 4 بعد از ظهر ناهار را در سالن غذا خوری هتل – جای دوستان خالی- صرف کردیم. یاد آوری می کنم که این هتل در بست در اختیار کاروان ما بود و مسافر غریبه به ندرت در آن رفت و آمد می کرد آن روز ما نتوانستیم به زیارت حضرت زینب سلام الله علیها برویم ولی چون مرقد حضرت رقیه سلام الله علیها نزدیک بود سعی کردیم که بعد از نماز مغرب و عشا به زیارت برویم اما غافل از اینکه درب حرم را ساعت 7 بعد از ظهر می بندند. به همین خاطر با دربهای بسته ی حرم حضرت رقیه سلام الله علیها روبه رو شدیم . خلاصه روز اول به همین طریق گذشت . الان که این جملات را می نویسم ساعت 9 شب به وقت دمشق و و ساعت 10:30 به وقت کشور خودمان است . فردا صبح قرار است ساعت 3:30 ما را بیدار کنند و پس از نمار به حرم حضرت رقیه سلام الله علیها برویم انشاء الله...

ادامه دارد...





برچسب ها : حکایت  ,
      
<      1   2   3   4   5   >>   >