سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
وصیت نامه شهدا

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :32
بازدید دیروز :3
کل بازدید :47474
تعداد کل یاد داشت ها : 55
آخرین بازدید : 103/7/7    ساعت : 2:53 ص
امکانات دیگر
زنگ انشاء     

کلاس سوم راهنمایی آخرین درس انشاء توی کتاب یک صفحه ی خالی گذاشته بود.

می دونی موضوعش چی بود؟ یادت هست؟

بالای صفحه نوشته بود: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

یه بار کتاب برادرم رو برداشته بودم ورق می زدم به این صفحه که رسیدم یهو جا خوردم!!!

توی اون صفحه ی سفید یه جمله یا بهتر بگم یه بیت شعر نوشته بود که هر وقت یادم می افته خنده ام می گیره.

برادرم نوشته بود:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

خام بدم پخته شدم سوختم



      
حکایت: مرد احمق     

مردی ریش بلندی داشت.

شبی در کتابی خواند: هرکه ریشش بلند و سرش کوچک باشد از جمله ی نادانان و بی خردان باشد!

مرد بیچاره در صدد علاج بر آمد. دستش را به ریشش گرفت و خواست در روشنایی چراغ نیم آن را ببرد. آتش چراغ به ریشش گرفت و ریش و صورتش را سوزاند.

مرد پس از بهبودی در حاشیه ی کتاب خود نوشت:

این مطلب به تجربه اثبات شده است!!!



منبع: کتاب لطیفه های اسلامی، آقای مهدی مسائلی




برچسب ها : حکایت  ,
      
حکایت: پدرم طلاقش داد!     

مردی برای تجارت به شهر دیگری رفت. در آنجا به شدت مریض شد.

به او گفتند :اگر از دنیا رفتی آیا در شهر خود وارثی داری تا اموالت را به او بدهیم؟

گفت : مادری دارم ولی از من ارث نمی برد.

گفتد: چرا؟

گفت: پدرم قبل از اینکه بمیرد او را طلاق داده بود!!!



      
تصادف برفی     

تصادف
توی خیابون داشت رانندگی می کرد.

یه پیرزن داشت از خیابون رد می شد.

ماشین جلویی ترمز کرد.

حامد هم ترمز زد ولی روی برفها سر خورد ...
زد به ماشین جلویی...
دوتاشون اومدند پایین...
خودشو آماده کرده بود که چندتا فحش آبدار بشنوه و چند تا هم بذاره روش تحویل یارو بده که...
جلویی اومد پایین یه نگاهی به عقب ماشینش کرد  دید یه خرده خورده و رفته تو!
نگاهی کرد و گفت عزیز ... بزرگوار بیشتر مراقب باش.. همین طوری که داشت این جملات رو می گفت لبخندی روی لبهاش بود که آرامش می داد هم به خودش هم به دیگران
گفت ببین چی کار کردی؟! و یهو زد زیر خنده.... اینم قسمت امروز ما خدایا شکرت...
همه جمع شده بودند فکر کردند حالا دعوا می شه و افسر میاد و ...
داشتند با هم پچ پچ می کردند و هرکسی نظر می داد:

-آقا تو مقصری! مگه ندیدی داره میاد!
- نه آقا تقصیر شما است که از عقب زدی...
اما همون لبخند، حامد رو آروم کرد و  توی این هوای سرد آتیش دعوا رو خاموش کرد.

اومد جلو... با حامد دست داد وقتی دید دستاش گرمه باهاش دست و رو بوسی کرد و ...

- اسم من علیه... امری ندارین خدانگهدار...

- آخه اینطوری که نمیشه .. تقصیر من بود...

- یا علی...

مردم هنوز داشتند مقصر رو تعیین می کردند که اون دو تا از هم جدا شدند و رفتند...




      
برف و باران ببار بر دل من     

برف


اولش سفیده، سبکه، چشم پر کنه،نرمه، آرومه، زیباست،
ولی چند ساعت بعد
سیاه میشه، سنگین، سخت، زشت، غیر قابل تحمل، و مشکل ساز و مهمتر از همه اینکه پارو کردنش خیلی سخته
آره برف اینطوریه
مثل گناهان ما
اولش جذابه، زیباست، کمه، توبه کردن ازش راحته
ولی بعد چند وقت
قلبمونو تیره می کنه، اعصابمونو خرد می کنه، زشت میشه، سیاه و توبه کردن از اونا خیلی سخته ...
اگه بارون یا برف بیاد هوای آلوده تمییز میشه

خدایا یه بارون حسابی روی قلبم ببار تا هوای نفسم تمییز بشه که گفته ای: انّ الله یحبّ التّوابین و یحبّ المتطهّرین
به یاد جمله ی امیدوار کننده ای افتادم:
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله انّ الله یغفر الذنوب جمیعا انّه هو الغفور الرحیم
بگو ای بندگان من که(با ارتکاب گناه) بر خود اسراف نموده اید از رحمت خدا نومید نگردید که خدا همه ی گناهان را می آمرزد چون او بخشایشگر مهربان است.
سوره ی زمر آیه ی53




برچسب ها : درد دل  ,
      
<      1   2   3   4   5   >>   >