سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
وصیت نامه شهدا

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :3
کل بازدید :47595
تعداد کل یاد داشت ها : 55
آخرین بازدید : 103/8/26    ساعت : 5:52 ص
امکانات دیگر
حکایت: مرد احمق     

مردی ریش بلندی داشت.

شبی در کتابی خواند: هرکه ریشش بلند و سرش کوچک باشد از جمله ی نادانان و بی خردان باشد!

مرد بیچاره در صدد علاج بر آمد. دستش را به ریشش گرفت و خواست در روشنایی چراغ نیم آن را ببرد. آتش چراغ به ریشش گرفت و ریش و صورتش را سوزاند.

مرد پس از بهبودی در حاشیه ی کتاب خود نوشت:

این مطلب به تجربه اثبات شده است!!!



منبع: کتاب لطیفه های اسلامی، آقای مهدی مسائلی




برچسب ها : حکایت  ,
      
حکایت: پدرم طلاقش داد!     

مردی برای تجارت به شهر دیگری رفت. در آنجا به شدت مریض شد.

به او گفتند :اگر از دنیا رفتی آیا در شهر خود وارثی داری تا اموالت را به او بدهیم؟

گفت : مادری دارم ولی از من ارث نمی برد.

گفتد: چرا؟

گفت: پدرم قبل از اینکه بمیرد او را طلاق داده بود!!!



      
تصادف برفی     

تصادف
توی خیابون داشت رانندگی می کرد.

یه پیرزن داشت از خیابون رد می شد.

ماشین جلویی ترمز کرد.

حامد هم ترمز زد ولی روی برفها سر خورد ...
زد به ماشین جلویی...
دوتاشون اومدند پایین...
خودشو آماده کرده بود که چندتا فحش آبدار بشنوه و چند تا هم بذاره روش تحویل یارو بده که...
جلویی اومد پایین یه نگاهی به عقب ماشینش کرد  دید یه خرده خورده و رفته تو!
نگاهی کرد و گفت عزیز ... بزرگوار بیشتر مراقب باش.. همین طوری که داشت این جملات رو می گفت لبخندی روی لبهاش بود که آرامش می داد هم به خودش هم به دیگران
گفت ببین چی کار کردی؟! و یهو زد زیر خنده.... اینم قسمت امروز ما خدایا شکرت...
همه جمع شده بودند فکر کردند حالا دعوا می شه و افسر میاد و ...
داشتند با هم پچ پچ می کردند و هرکسی نظر می داد:

-آقا تو مقصری! مگه ندیدی داره میاد!
- نه آقا تقصیر شما است که از عقب زدی...
اما همون لبخند، حامد رو آروم کرد و  توی این هوای سرد آتیش دعوا رو خاموش کرد.

اومد جلو... با حامد دست داد وقتی دید دستاش گرمه باهاش دست و رو بوسی کرد و ...

- اسم من علیه... امری ندارین خدانگهدار...

- آخه اینطوری که نمیشه .. تقصیر من بود...

- یا علی...

مردم هنوز داشتند مقصر رو تعیین می کردند که اون دو تا از هم جدا شدند و رفتند...




      
برف و باران ببار بر دل من     

برف


اولش سفیده، سبکه، چشم پر کنه،نرمه، آرومه، زیباست،
ولی چند ساعت بعد
سیاه میشه، سنگین، سخت، زشت، غیر قابل تحمل، و مشکل ساز و مهمتر از همه اینکه پارو کردنش خیلی سخته
آره برف اینطوریه
مثل گناهان ما
اولش جذابه، زیباست، کمه، توبه کردن ازش راحته
ولی بعد چند وقت
قلبمونو تیره می کنه، اعصابمونو خرد می کنه، زشت میشه، سیاه و توبه کردن از اونا خیلی سخته ...
اگه بارون یا برف بیاد هوای آلوده تمییز میشه

خدایا یه بارون حسابی روی قلبم ببار تا هوای نفسم تمییز بشه که گفته ای: انّ الله یحبّ التّوابین و یحبّ المتطهّرین
به یاد جمله ی امیدوار کننده ای افتادم:
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله انّ الله یغفر الذنوب جمیعا انّه هو الغفور الرحیم
بگو ای بندگان من که(با ارتکاب گناه) بر خود اسراف نموده اید از رحمت خدا نومید نگردید که خدا همه ی گناهان را می آمرزد چون او بخشایشگر مهربان است.
سوره ی زمر آیه ی53




برچسب ها : درد دل  ,
      
شعر: برف     

برف
این روزها که هوا برفیه و همه جا سفیده کمی هم حواسمونو جمع کنیم که قلبمون رو هم سفید کنیم و از آلودگی هوای نفس پاک کنیم.
راستی موقع بارش باران وقت استجابت دعاست، موقع بارش برف چه طور؟دعا کردیم؟ اصلا اهل دعا هستیم؟

خدایا این همه برف اومده دعای من رو مستجاب می کنی؟
آیا حالا هم وقت استجابت دعا هست؟


تو پای به راه عشق نه هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت

برف
هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف
گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف
مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است
اجرام کوه هاست نهان در میان برف
در بند کرد روی زمین را چو زال زر
بهمن به دست لشکر گیتی ستان برف
از نان و جامه خلق غنی گشتی ار بدی
از آرد یا ز پنبه تن نا توان برف
وقتی چنین نشاط کسی را مسلم است
کاسباب عیش دارد اندر زمان برف
آن را که پوشش و می و خرگاه و اتش است
وقت صبوح مژده دهد بر نشان برف
نه همچو من که هر نفس از باد زمهریر
پیغام های سرد دهد بر زبان برف
این ابیات بخشی از شعر کمال الدین اصفهانی است که دل پری از سرمای برف زمستانی داشته و خب زمان اون هم که گاز کشی نبوده لابد خیلی سرما کشیده و سرمای سفتی خورده! حق داشته که خوشحال نباشه!




برچسب ها : شعر  ,
      
<      1   2   3   4   5   >>   >